- دوشنبه 26 شهریور 1403 - 19:37
- کد خبر : 154302
- سینمای ایران
«قلب رقه» فیلمی از خیرالله تقیانیپور نمایشی هولناک از یک واقعیتِ تاریخی است که قصهگویی در آن شنیدنی خواهد بود. فیلم را نه بخاطر اینکه در پایان به سید رضی موسوی اهدا شده، دوست دارم؛ سینمای دست و پا شکستهی اثر را به خاطر طفره نرفتن از یک واقعیتِ کنونی میپسندم و احساس میکنم نقدی […]
«قلب رقه» فیلمی از خیرالله تقیانیپور نمایشی هولناک از یک واقعیتِ تاریخی است که قصهگویی در آن شنیدنی خواهد بود. فیلم را نه بخاطر اینکه در پایان به سید رضی موسوی اهدا شده، دوست دارم؛ سینمای دست و پا شکستهی اثر را به خاطر طفره نرفتن از یک واقعیتِ کنونی میپسندم و احساس میکنم نقدی که رسانه باید توسط یک رسانهی دیگر داشته باشد یعنی همین. واقعیت آن است که ما وقتی رضا، شهرام حقیقت دوست، را در آن لباس چریکی میبینیم انتظار آن را داریم که شهید شود و یک پایانِ تراژیک برای ما رقم بزند؛ اما در ادامه این جزئیات هستند که فیلم را برای منِ نا آشنا با گروهکی مانند: داعش، ساختهاند. در سکانسی که رضا با دراگونوف رهبر داعشی را ترور میکند، اگرچه در ادامه این ترور نا تمام مانده، کودکانی را میبینیم که برای گردن زدن مجرمان در حضور عام حاضر میشوند و… این سکانس به همهی گفتمانِ درونی فیلم میارزد. ابراهیم حاتمیکیا در «به وقت شام» جزئیاتِ خوبی از این گروهک تروریستی به ما نشان داد؛ هرچند «قلب رقه» یک رمانتیکِ شهادت طلبانه است و این اُبژه هنگامی تکامل مییابد که ما انگیزهی بازی کردن ریما، شادی مختاری، در زمینی که بازی او نیست و کمکش به عباس، محمدرضا شریفینیا، را میفهمیم؛ اما به طور عام سطحِ شعورِ بیننده با تماشای یک درام از چُنین جنسی به مراتب بیشتر از سایر آثار افزایش پیدا میکند.
*شعور
سینما یک هنر پویا است که نیازی به روایت از تاریخ برای قصهگویی ندارد اما مادامی که در فُرمِ تاریخی قصه میگوید تماشای آن ارزشش را دوچندان خواهد کرد. به همین واسطه شعورِ رسانهای بیننده هنگامی افزایش پیدا میکند که مثلا وقتی ما آن خودکشیِ خودخواسته، انتحاری، را، که فردی جای عباس نشسته، میبینیم، ناهوشیارانه به سمت «روز صفر» سعید ملکان متمایل خواهیم شد. من تصویری قهرمانانه از پرسوناژ اول فیلم ملکان در ذهن دارم که نمونهی آن هیچ شباهت ملّی دیگری نخواهد داشت اما هنگامی که شهرام حقیقت دوست با از خود گذشتگی در حال تلاش برای مرتفع ساختن آرمانِ خود است این ایثار را به مراتب جذابتر از قهرمان بازیهای مغرورانهی امیر جدیدی دریافت میکنم. این شعور همراه میشود با فُرم در فیلم. ما دوربین روی دستهای شعارزده را نمیبینیم، ارتباطی موضوعی و نه مضمونی میان کاراکترهای قصه پیدا میکنیم که این ارتباط نسبتی احساسی میانِ رضا و ریما دارد، این ایدئولوژی خیلی هم دوست داشتنی است که مثلا در هر سکانسِ اکشنی یک ماجرا به پیرنگِ اصلی داستان اضافه خواهد شد و… در نتیجه ما با اثری مواجهیم که با رعایت فُرمِ درست توانسته محتوایی استخراج کند که جزئیات تازهای به مخاطب سینما رو دهد.
*چِسترفیلد
خیلی جالب است که من به دلایلی بعد از چند ماه به سینما که رفتم و باز هم با همان میزان سن مواجه شدم. خانوادهها و حتی آدمهایی که برای تماشای فیلم میآیند هدف اولشان تفریح است و نه مفهوم. این درحالی است که مثلا صدای رضا عطاران را میتوانستی بشنوی و حدسهایی از «قیف» محسن امیریوسفی بزنی. این درحال بودن مرا به یاد سینمایی «شیرین» کیارستمی انداخت. اثری که به چشمان مخاطبی خیره میشود که او ذهنیتش را به تالیفِ دیگری دوخته. این مخاطبانی که میآیند «قلب رقه» را میبینند خواسته یا ناخواسته تشویق میشوند که فیلمهای دیگر هم تماشا کنند و این چرخهی اقتصادی اگرچه بهانهی درستی دارد اما ابدا کمکی به افزایش سطح فرهنگ عمومی نخواهد کرد. در نتیجه ما با فُرمی از عمومیتِ به سینما رفتن روبهروایم که در آن شنیدنِ صدای بازکردن بسته چِسترفیلدِ دیگران امری عادی است. این فُرمِ عمومی در راستای همان تذکری است که مجید مجیدی در گذشته داده بود و ناخواسته شکلی شهرِبازیگونه از سینما در ذهنِ عام خواهد ساخت. ذهنیتی که به تنهایی «قلب رقه» و دیگر آثارِ ارزشمند نمیتوانند آن را بازسازی کنند و به مراتب این فرهنگ عمومی جای اصلاح دارد که سینما مکانی صرف برای تفریح نیست و باید چیزهایی هم از آن آموخت. اگرچه با این مارولی که در سینما راه اُفتاده که آثاری مانند: «هتل»، «دینامیت» «تگزاس» و… پرفروش و کم آموختنی هستند نمیتوان انتظارِ گریستنِ شیرین برای فرهاد را داشت اما خیلی از جزئیات در «قلب رقه» میتواند ما را به ادامهی فرهنگ با زبانِ سینما امیدوار کند.
منبع: روزنامه هنرمند / نویسنده: علی رفیعی وردنجانی
نظرات