بازآفرینی، نه اقتباس؛ وقتی تئاتر از سینما عبور میکند
به گزارش سینماخانه؛ نمایش «تا هیچ چیز عوض نشود» به نویسندگی و کارگردانی نیما آقاخانی، از نمونههای قابلتوجه در روند تلفیق میان تئاتر آکادمیک و تئاتر تجربی است؛ اثری که ضمن حفظ پیوند با منبع اقتباس خود فیلم «کشتن گوزن مقدس» ساخته یورگوس لانتیموس ــ توانسته است به بیانی مستقل، بومی و شخصی دست یابد. آقاخانی، که خود نقش مارتین را ایفا میکند، با اتکا به زبان بدن، فرم و میزانسن، جهانی میآفریند که در آن روایت به تدریج از منطق گفتار فاصله میگیرد و به قلمرو بیان فیزیکی وارد میشود.
نمایش از همان آغاز، با حرکات یوگا و تمرکز بر بدن بهعنوان ابزاری شناختی، مخاطب را به فضایی میکشاند که در آن مرز میان جسم و ذهن، واقعیت و رویا، بهتدریج فرو میپاشد. این انتخاب، نه صرفاً یک حرکت زیباییشناختی، بلکه بیانیهای درباره ماهیت جهان اثر است؛ جهانی که در آن، گفتوگوها کاهش مییابند و حرکت، فریاد و ریتم جایگزین زبان گفتاری میشود. بدینسان، فرم بهعنوان زبان دوم اثر عمل میکند و به ابزاری برای بازنمایی تروما و خشونت بدل میگردد.
طراحی صحنه مینیمال نمایش شامل شاخهگل، کتاب، میز، صندلی، نیمکت و ویدئوپروژکتوری که تصاویری از خانه و کهکشان را بازتاب میدهد ــ در خدمت فضاسازی مفهومی اثر است. این عناصر بهمنزلهی نشانههایی از خلأ، میل و نظارت عمل میکنند. علاقهی استیو به نجوم و تلسکوپ، که به وسواس دید زدن بدل میشود، استعارهای از میل به سلطه و کنترل پدرانه است؛ در مقابل، باب (پسر) با پیراهنی منقوش به اسکلت، تصویر مرگ و فروپاشی را تداعی میکند، و آنا مورفی (مادر) با سکوت سرد و انفعال خویش، بازتابی از زیست زنانه در ساختاری مردسالار است.
ارجاعات اسطورهای به روایت تروا، قربانیکردن و تقدیر، لایهای فلسفی و تراژیک به اثر میافزاید. نمایش از این رهگذر، خشونت را نه حادثهای فردی بلکه چرخهای تکرارشونده در تاریخ انسان معرفی میکند؛ قربانیانی که همچون قهرمانان تراژدی یونان، در دام تقدیر گرفتارند و گریز از آن ممکن نیست.
کارگردان در بخشهایی از اثر، از زبان اصلی فیلم و ویدئوهای تصویری بهره میگیرد تا پیوند میان جهان سینما و تئاتر را حفظ کرده و نوعی فاصلهگذاری آگاهانه ایجاد کند. این دوزبانگی، مخاطب را از توهم واقعیت خارج و او را به سطح بازآفرینی هنری بازمیگرداند. چنین رویکردی، یادآور نظریهی «فاصلهگذاری برشتی» است که در آن تماشاگر به تماشاگرِ فعال و اندیشمند تبدیل میشود.
طراحی صحنه و میزانسنها در برخی لحظات، یادآور زیباییشناسی مینیمالیستی لارس فونتریه، بهویژه در فیلم «داگویل» است؛ بهویژه در استفاده از فضاهای خالی، نشانهگذاریهای صحنه و تأکید بر حضور فیزیکی بازیگران. جزئیاتی نظیر تکرار کنش روزمرهی پاککردن عینک با پاچهی شلوار، در ساختار نمایشی اثر به نمادی از تکرار، وسواس و روزمرگیِ بیجان بدل میشود.
در لایهای دیگر، نمایش به کاوش در مفهوم «تروما» میپردازد؛ تروماهای خانوادگی، روانی و جمعی که از سطح ذهن به بدن منتقل میشوند. جملاتی نظیر «پیکر تو محراب من است» یا صحنههایی که به رشد بدن و جنسیت اشاره ...